jump to navigation

بعد از تعطیلات+جریان جاری زندگی… آوریل 15, 2009

Posted by bahareman in اجتماعی, روزهایی که می گذرد.
Tags: , , , , , , ,
12 comments

سلاااااااااااام به همگی دوستای گل خودم،خوبین خوشین انشالله؟ امیدوارم عید بهتون خوش گذشته باشه و الان دیگه بعد از چند وقتی که از تعطیلات می گذره با انرژی و روحیه خوب دنبال کار و درس و زندگی و بقیه مشغله هاتون برین.آرزو می کنم که توی این روزهای بهاری خوشگل همه تون خوش باشید…

…والله راستش از شما چه پنهون یه کمی پکرم،دلم می خواست این تعطیلات عیدی همچنان ادامه پیدا کنه و اصولا همیشه عید باشه و تعطیل باشه و خیابونها تمیز و خلوت باشه…توی این تعطیلات کلی آرامش داشتم و امسال عید بهم خیلی خوش گذشت بیشتر از هر سالی واقعا…الان احساس می کنم سندرم ماندن در توهم تعطیلات گرفته ام!!سال پیش من فرصت کمی برای خودم داشتم و خیلی مرخصی و تفریح و اینا نداشتم،اینه که تلافی همشو یه جا توی عید درآوردم و حالا احساس می کنم چقدر زود گذشته….منه بازم عید می خوام!!!!

…من بیچاره اگه می دونستم که قراره دزد نامرد کیف پولمو به عنوان عیدی برداره و من مجبور بشم برای گرفتن المثنی کارت ملی این همه دردسر بکشم،دور از جونتون غلط می کردم کارت ملی رو بذارم توی کیفم! نامرد (البته نا زن!!)اقلا نکرده کارتمو بندازه توی صندوق پست آخه (توقع زیادی از یه دزد می تونه باشه نه؟می دونستم…!!!) بگذریم…راستش هر دو دفعه ای که من رفتم به این شعبه ثبت احوال مربوط به همین کارم،چنان نزاعها و دعواهای خونین و خفنی اونجا برقرار بود که فکرشم نمی کنین! منم از اون کنج و کنار ها خیلی مظلومانه و سر به زیرانه! بدو بدو می رفتم دنبال کارام و در دل فحش بود که نثار خودم و دزده می کردم!!و دعا می کردم که پر این خانمها و آقایون محترم که با زیباترین الفاظ داشتن از خجالت هم و کارمندا در می اومدن به پرم نگیره و سالم از اون در برم بیرون!! مردم اعصاب مصاب ندارنا !!! البته اینم می گم که واقعا حق هم داشتن از بابت دیر راه افتادن کارشون…بماند،کار ما که تموم شد و رفت تا یک ماه دیگه که برم بگیرمش.

..آقا هری پاتر و انجمن ققنوس خریده ام در حد تیم ملی! فقط مشکل اینجاست که نزدیک 1000 صفحه است،منم تا حالا دو دور و نیم خوندمش بازم هنوز خیلی سر از جریان در نیاورده ام!!! ولی اینو بگم که این هری پاتر نامرد پست باید اون هرمیون مادر مرده رو می گرفت که از اون اول بسم الله مثل چی به پای این پسره عینکی ریقو نشستش !رفته با یه دختر چینیه ریخته رو هم،اسمش هم چو چانگه!! الهی جز بزنن بعضی از این پسرا که به عشق قدیمیشون خیانت می کنن کره خرا!!

سیروس جان من شرمنده ام،این دستور پخت ماکارونی رو از مامانم یه ساعت پرسیدم و نوشتم در حد بنز بود منتها گمش کرده ام!! البته الان می گین ماکارونی درست کردنش کاری نداره ولی خوب بالاخره حرف زدیم دیگه! حتما در پست بعدی با یه غذای خوشمزه دیگه به عنوان اشانتیونش برات می نویسم !

اینم بگم به عنوان حسن ختام که توی ایام عیدی 8 کیلو وزن کم کرده ام!!!  ای ول اراده!!

…چند وقتی بود که حال روحی خوبی نداشتم و اصلا حوصله نداشتم…ببخشینم اگه دیر بهتون سر زدم …زندگی همچنان جریان داره و ما هم باید با جریانش جلو بریم،نمی شه یک جا ایستاد…

شمارش معکوس تا سال نو+همه شکموها…!! مارس 8, 2009

Posted by bahareman in آشپزی, اجتماعی, روزهایی که می گذرد.
Tags: , , , , , , ,
79 comments

سلام به همگی شما دوستای گل خودم،خوبین که؟! خسته نباشین.

راستش همچنان مشغله های ریز و درشت کاری و غیر کاری و خریدهای شب عیدی و خونه تکونی بازی و ترم جدید دانشگاه و اینا…همینجوری یه نفس از در و دیوار و سقف در حال ریزشه و این آبجیتون رسما چیزی به عنوان اوقات فراغت یا تایم استراحت و اینا نداره.از صبح علی الطلوع  که با صدای خروس از خواب بلند می شیم تا پاسی از نصفه شب گذشته و صدای زوزه شغالها به گوش می رسه!!!! (خداییش خیلی باحاله،نمی دونم شهرستان رفتین دیدین چه بامزه است صبحها مثلا یهو هشت تا خروس در و همسایه با هم با تن صداهای مختلف شروع می کنن به خوندن و انگار با هم کل می اندازن؟! آدم هم خوابش میاد تو دلشه هر چی بد و بیراه نثار خروسای مادر مرده می کنه ،هم خنده اش می گیره! یادش یه خیر،مامان بزرگ من یه خروس داشت ماشالله حنجره اش در حد پاواروتی بود! وقتی هم ویر خوندنش می گرفت مگه دست بردار بود!نفس کم نمیاورد که لامصب صداش دیوار صوتی رو می شکوند! احتمالا دوست داشت جلوی مرغها عرض اندام کنه! بگذریم:)) همین طور یک نفس در حال بدو بدو می باشیم و آخر شبی بسان جنازه ای همون طوری با مانتو و مقنعه و لباس بیرون می گیریم می خوابیم!! بازم ببخشین که یه موقعی دیر بهتون سر می زنم.

برنامه آشپزی این  پست بسیار ویژه است و شامل دو تا غذای بسیار خوشمزه و محبوب و مورد علاقه دوستان ورد پرس و حومه می باشد.در این برنامه خورش فسنجون داریم به درخواست دوست گرامی سروش خان صحبت و همچنین خورش قیمه فرد اعلا فقط به خاطر عمو هوشنگ کوچولوی 4 ساله از تهران! البته لازم به ذکره که این غذاها مورد علاقه بسیاری از دوستان می باشد و صد البته این طوری که خودشون اظهار فرموده ان همه هم ماشالله ید طولایی در پخت و پز دارن.بریم سراغ آشپزی:

 خوب اول خورش فسنجون:یک کیلو مغز گردو تهیه می کنین که با این مقدار برای 6 نفر می شه خورش درست کرد.اول مغز گردوها رو آسیاب می کنین،گوشت هم اگه دوست داشتین از این کوفته قلقلی کوچولوها درست کنین که باید از گوشت چرخ کرده استفاده کنین،اگر دوست نداشتین هم که گوشت گوساله خورشتی یا مرغ توش می ریزین.خوب،گوشت حالا یا مرغ رو با یک عدد پیاز رنده شده تفت می دین،زرد چوبه و یه کمی نمک هم بهش می زنین،یه چند دقیقه که گذشت آب می ریزین روش و می گذارین بپزه.نزدیکیای کامل پخته شدن گوشت مغز گردوی آسیاب شده رو بهش اضافه می کنین و در ظرف رو هم حتما نیمه باز بذارید که سر نره.شعله رو هم خیلی ملایم می کنین.اصولیش اینه که از صبح فسنجونو بار بگذارین برای شام که هم حسابی جا بیفته و هم روغنش حسابی دربیاد.در یه کمی مونده به انتهای کار! رب انار و زعفرون -اگه فسنجون شیرین دوست دارین که شکرهم اضافه می کنین به هر اندازه ای که دوست دارین ،اگه شیرین هم دوست ندارین که یه کوچولو شکر اضافه کنین که طعمش ملس بشه،یعنی ترش و شیرین- چند دقیقه بعد دیگه آماده است،بخورین و حالشو ببرین!

حالا خورش قیمه:خوب لپه رو از یک ساعت قبل از پختن خیس می کنین،.پیاز داغ درست می کنین و گوشت خورشتی رو هم به هر اندازه ای که می خواهید باهاش تفت می دین،زرد چوبه و نمک هم بهش می زنین.بعدش آب می ریزین روش و می گذارین که بپزه.اینجا دوتا کار می تونین که انجام بدین: یا لپه رو جدا بپزین و به گوشت و اینا اضافه کنین،یا اینکه به گوشت اضافه کنین،البته گوشت باید نیم پز شده باشه تقریبا.خوب،رب و دارچین و زعفرون رو هم آخراش بهش اضافه می کنین و لیمو عمانی رو هم درسته همون آخرای کار بندازین توش فقط با چنگال سوراخش کنین که غذاتون طعم بگیره و البته از سالم بودنش هم مطمئن باشین که یه وقت توش سیاه یا خراب نباشه.غذاتون بعد چند دقیقه آماده است.نوش جان!

دیگه چیزی نمونده تا سال جدید و این روزهای پایانی سال داره مثل برق و باد می گذره.آرزو می کنم امسال برای همگیمون سال خوب و خوش و پربرکتی باشه انشالله.

این چندوقتیه تولد دوستای خوبم پرنیان گلم، دوشیزه شین جانم و پرستو خانم عزیزم  بود که بازم بهشون تبریک می گم و آرزوی خوشترین لحظات رو براشون دارم.

علی آقای چرکنوشت یه بازی راه انداخته که توش باید کلمات و جملات قصاری رو که ملت رو به وبلاگ شما ارجاع داده رو بگین.همون تاپ سرچتون رو.خوب والله من مثل بقیه بلد نبودم که عکسشو بذارم به همین دلیل هویجوری یه چند تاییشو براتون می نویسم،البته روم به دیفال بعضیاش دیگه خیلی ستم هستن و راستش من روم نمی شه بنویسم:

دور دو فرمون،سبز کله غازی چه رنگیه،مد امسال،من زن داییمو چیز!( این به من چه الان؟!)،داستان صکث من و خاله(!!؟؟)،بازی رانندگی در شهر،کتاب سرگذشت من،بهار من،زن سوپر باز،لباس خواب خاله!،سری کامل متلکها!،pink (این با آرش کار داشته احتمالا!)می خوام برم یه جای دوری،تولدم مبارک(این خیلی تنها بوده لابد)،آبجی ساسی مانکن!! و یه چیزای دیگه ای که روم به دیفال….!!

خوب،خیلی حرفها و اتفاقها بود که می خواستم براتون تعریف کنم انشالله توی پستهای بعدی،بدجوری ضیق وقت دارم لعنتی!!! فعلا خدانگهدارتون،خوش باشین!

 

از هر دری سخنی…! ژانویه 19, 2009

Posted by bahareman in اجتماعی, روزهایی که می گذرد.
Tags: ,
27 comments

دوستان خوبم سلام.خوبین؟

*روزهای زمستون معمولا به خاطر گرفتگی هوا و کم شدن نور خورشید،احساس افسردگی و کسالت دست می ده.آدم دوست داره بره در نزدیکترین فاصله نسبت به شوفاژیا بخاری و فقط بگیره بخوابه.یا حداقل در مورد من که این طوریه!! البته این طوری وقتی می خوای برای کاری از جات بلند بشی باید صد دفعه استخاره کنی و چون همچین به بخاری و شوفاژ چسبیدی که انگار نیمه گمشده ته،وقتی 4 سانت ازش فاصله می گیری عطای مثلا آب خوردن یا  دستشویی رفتن:) یا کتاب آوردن یا هر چی …رو به لقاش می بخشی و ترجیح می دی که تغییر موضع ندی و لزومااز خواهر و برادر نازنین التماس دعا داری!…جملاتی نظیر:…اون موبایل منو بده…-پاشو خودت بردار….جون من بیارش دیگه…-بابا نیم متر جابجا شو دستتو دراز کنی برش داشتی….اگه می خواستم نییییییییم مممممممتر جابجا بشم به تو نمی گفتم که ….- ای ….گشاد!!!(ببخشین دیگه:))….خودتی،نامرد…!از این دست اظهارات فضایل این روزها در منزلمان زیاد از خودمان بروز می دهیم که صد البته سرانجامی ندارد جز مقادیری کتک کاری دوستانه:) و نهایتا تسلیم شدن مفتضحانه من در مقابل لشکر اشقیا و متهم شدن به انواع و اقسام تنبلی حاد و مزمن،همونی که بالا در نقطه چین بیان شد!!و وادار شدن به خجالت کشیدن از سن و سال و هیکل!! نکته: چند سالی هست که عجیب سرمایی شده ام.دیگه…;)

*چند روز پیش بگین چی خریدم;یه پازل 1000 تکه!! وای حرف نداره…خیلی عالیه، پیشنهاد می کنم برای خودتون بخرین.به عوض دیدن سریالهای در پیت تلویزیون آخر شب،می تونین به اتفاق کانون گرم خانواده بشینید پازل سر هم کنید.هم سرگرم می شین،هم فکرتون از مشکلات و مشغله های ذهنی آزاد می شه.ورزش خوبیه برای ذهن…به امتحان کردنش می ارزه:)

*چند روز قبل توی وبلاگ گیلاس خانومی هستم داشتم مطلبی می خوندم راجع به بددهنی و فحش دادن خیلی آزادانه و راحت بعضیها در معابر عمومی و کوچه و خیابون.البته ایشون خیلی بامزه و به طنز این مطلب رو نوشته بودن،اما واقعا به اصل موضوع که نگاه می کنی خیلی ناراحت کننده و بعضا منزجر کننده است.بارها برام پیش اومده که مثلا توی مرکز خریدی بوده ام و سر قیمت یا هیزی آقای فروشنده!! یا فرق داشتن قیمت جنسای این مغازه با مغازه بغلیش،دعوا شده و طرفین مشاجره قربونش برم بدون در نظر گرفتن شرایط محیطی و به هیچ وجه داخل آدم حساب نکردن خانمهای در حال عبور و مشغول خرید،چنان از حال اقوام پدری و مادری همدیگه پرس و جو به عمل میارن که انسان در اون لحظه ترجیح می ده آب بشه بره توی زمین! یا توی خیابون وقتی یه تصادف کم اهمیت شده،یا کسی ناغافل به کسی تنه زده و….چنان فحشهایی رد و بدل می شه که مغز سرت داغ می کنه.نکته متاسفانه قضیه اینجاست که وقتی به سر و ظاهر بعضی از این آدمها نگاه می کنی باورت نمی شه که همچو الفاظی به زبون آورده باشند..این جریان بازهم متاسفانه برای خانمها هم مصداق داره،خدا نکنه گاهی اوقات توی صف اتوبوس یا مترو یا ….یکی جلوتر ازبقیه بره،یا کیف یه نفر بخوره به یکی دیگه،یا کفش کسی رو لگد کرده باشن،چنان جنجال و بلبشویی می شه که بیا ببین.حالا آقایون بعد از تمام این تفاصیل، تقریبا آستانه کوتاه اومدنشون پایینه….اما امان از بعضی (دقت کنین،بعضی!!) از خانمها که حالا مگه ول می کنن!! تا آخر مسیر یکی این می گه،یکی اون می گه و اعصاب آدم به زیبایی رنده می شه!:) باز خدا نکنه یه بنده خدایی بخواد این وسط میانجیگری کنه،همچنان شسته و رفته می شه و روی بند پهن می شه تا در آفتاب خشک بشه…خدا کنه یه کم سطح فرهنگ بعضی مردم سیر صعودی پیدا بکنه…بگو آمین:) 

*می رسیم به زنگ تفریح این پست که برنامه آشپزیه!! با تشکر ویژه از مامانم،طرز تهیه ترشی لبو رو براتون آموزش می دم(می تونین به خانه برگردین:)).اینم بگم که خیلی خوشمزه است،حرف نداره.اگه یکبار امتحانش کنین محاله از دست بدینش:

هر چه قدر لبو که دوست دارین(مقدارش به خودتون بستگی داره،مثلا یک کیلو) رو خوردش کنین و بذارین که بپزه،تا اندازه ای که نیم پخته بشه.یعنی خیلی وا نره.بعدش یه شیشه آماده کنین،لبو ها رو بریزین توش،(فقط خود لبو ها رو،بدون آبش ).چند تا دونه سیر توش خورد کنین،(سیر رو هم حتما توش بریزین و سوسول بازی درنیارین.85 درصد مزه اش به همین سیره.)بعدش روش رو سرکه بریزین.بذارین 4،5 روز بمونه.بیشتر هم دوست داشتین می تونین بذارید باشه.بعدش با انواع غذاها مثل لوبیا پلو،استانبولی،ماکارونی و حتی خورشت قیمه(قابل توجه عمو هوشنگ جان گلم) نوش جان نمایید.تا برنامه بعدی….!!

*جواد نکو نام دمش گرم،دیدین چه گل قشنگی زد به رئال؟!

**در راستای کل کل با عمو هوشنگ جان سر بازی مورتال کامبت،برید به سایت شاهین،ببینید عجب فتوشاپ کاری بودن عمو هوشنگ و ما خبر نداشتیم!!!! عمو با ما کل ننداز، ما مورتال کامبتو خورده ایم داداش!! (اسمایلی الهام پهلوون پنبه:))

زندگی زیباست… ژانویه 15, 2009

Posted by bahareman in اجتماعی, روزهایی که می گذرد.
Tags: , ,
14 comments

0008دوستان خوبم سلام.خوبین؟ خسته نباشین.

  1. خدا رو شکر،امتحانامون کم کم داره سیر نزولی طی می کنه و به پایانش نزدیک می شه و نمی دونین که من چه احساس خوشی دارم.در حال حاضر به تنها چیزی که می اندیشم تعطیلات بین ترمه که هزار تا کاری رو که موکول کردم به اون موقع رو انجام بدم !! .(منظور انجام هرگونه تفریحات سالمی می باشد که با خون جگر خوردن و استقامت و تحمل فراوان ازشون صرف نظر کردیم و به بچه آدم شباهت پیدا کردیم و به جاشون درسامونو خوندیم :))
  2. …خوب،به سلامتی تولد عمو هوشنگ جانم هم تموم شد،و بسیار بهمون خیلی خوش گذشت:) آرزوی لحظه های طلایی و زندگی پر از خوشبختی و شادمانی برای ایشون دارم.برخی از پدیده های این جشن پر شکوه عبارت بودند از: مسعود هدایتی نازنین در نقش یک مجری مسلط و مجلس گرم کن در حد تیم ملی!! شاهین که فکر می کنم از لحاظ اجرای حرکات موزون حرف اول و آخر رو در بین دوستان زدند:) عمو هوشنگ شخصا به لحاظ داشتن حس مرام و معرفت یک مهمان و دادن قوت قلب به مبزبان برای کمک کردن برای نظافت در پایان جشن و هماهنگی میهمانان:D و البته همه خانمها و آقایان دیگه…از تمامی دوستانی که کامنت گذاشتند صمیمانه تشکر می کنم.
  3. این چند وقت برای من ایام سختی بود،مشکلاتی داشتم و متحمل فشار عصبی زیادی بودم.اما خدا رو شکر،خدا خیلی کمکم کرد و چیزهایی،شاید بهتر باشه بگم نشانه هایی رو به من نشون داد که احساس کردم چقدر ناشکر و ناسپاس بوده ام…زندگی می گذره،گاهی می شه که حسرت لحظه های سخت زندگی رو که حالا دیگه گذشته اند می خوری.بعضی موقعها مشکلاتی برامون به وجود میاد که آرزو می کنی ای کاش جای کس دیگه ای بودی و این دردسرها رو نداشتی،ای کاش همین الان یکی از راه می رسید و وعده حل شدن گرفتاریهات رو می داد،اما بازهم می گذره…و چیزی که من یاد گرفتم اینه که تحت هیچ شرایطی خدا رو از یاد نبری،چون اگر یک قدم حتی کوچک به طرفش برداری،خداوند چندین قدم بزرگ برای تو برخواهد داشت…امیدوارم زندگی همه سرشار از آرامش و آسایش واون نور روشن شادی بخش باشه،و اینکه مشکلات همه حل بشه بره پی کارش….زندگی زیباست.
  4. …اما با تمامی این اوصاف ،جنگ همچنان در غزه ادامه داره و انگار زمینش تشنه به خونه و سیری ناپذیر…این همه بچه کوچیک و بیگناه با تمام آرزوهای کوچولو و بزرگ توی دلهاشون به فجیع ترین شکلهای ممکن کشته شدند.این در حالیه که من اخبار رو از خونه نگاه می کنم و از خودم بدم میاد…با خودم می گم:من چیکار باید بکنم؟…احساس گناه می کنم…
  5. امشب شب جمعه است و من با تمام وجودم دعای فرج آقا امام زمان (عج) می خونم.چشمهام رو می بندم و به خدا می گم:خدایا، دیگه بگذار بیاد…آخر کار دنیا به کجا می خواد برسه؟
  6. توی پست بعدی براتون طرز تهیه یه خوراکی خوشمزه رو می نویسم.فقط یکی بگه هنوز هم لبو توی بازار پیدا می شه یا نه؟!

رنگارنگ ! ژانویه 1, 2009

Posted by bahareman in فیلم, اجتماعی, روزهایی که می گذرد, سرگرمی.
Tags: , , ,
31 comments

نکته مهم: این پست تقدیم می گردد به داداش مسعود هدایتی عزیزم که همیشه من رو مورد حمایت قرار میدن!!!

  1. دوستان خوبم سلام.خوبید؟خسته نباشید،مخصوصا اونهایی که مثل من دارند برای امتحانها خودشونو آماده می کنند امیدوارم همگی به سلامتی و موفقیت این ایام سخت! رو پشت سر بگذارند و همگی نفسی رو به راحتی بکشیم و به تمامی مشغله هایی که به خودمون قول شرف دادیم تا تموم شدن امتحانها سراغشون نریم-  که شامل مواردی از قبیل اینها بوده- برسیم : دیدن مابقی سریال هایی همچون  lostو prison break وغیره.حضور در هرگونه مهمانی و شب نشینی، مخصوصا آن دسته از ضیافتهایی که در آن  دختر و پسرعمه-عمو- خاله ودایی و بقیه بستگان!! تشریف داشته باشند که از کار و زندگی و درس مرسمان می افتیم ومجبوریم تا پاسی از نصفه شب بیدار بمانیم و به چرندیات و چه بسا اراجیف این عزیزان راجع به انواع موضوعات روزگوش جان بدهیم.(رودرواسی لامصب هم داریم.چه کنیم که بسیار محجوب وخجالتی تشریف داریم از بد روزگار!).انجام هر گونه بازی کامپیوتری با برادرم به صورت تک نفره با تشویق نفر دیگر و دو نفره.انجام هر گونه ولگردی در این پاساژ و فلان مرکز خرید و بهمان بازاربا دوستان واقوام به هوای خریدن مثلا یه جفت دستکش!.مطالعه اون کتابهایی که قبلا خریده ایم هنوز وقت نکرده ایم بخونیمشون و بدجوری از توی کتابخونه بهمون چشمک می زنن.(ایضا اضافه کنید فیلمهایی رو که دلمون می خواد ببینیم وقت نداریم).چرخیدن در ایتنترنت تا آخرین نفس(بخوانید تا یه قرون آخر اعتبار!)و…..
  2. #کتابی هست که من همیشه از خوندنش فوق العاده لذت می برم.»جین ایر» نوشته شارلوت برونته.فیلمی هم از روی این رمان در سال 1996 ساخته شده به کارگردانی فرانکو زفیرلی که به نظر من قشنگترین، نزدیکترین ووفادارانه ترین اقتباس از روی رمان هست که از تلویزیون خودمون هم دو سه باری پخش شده.نمی دونم که رمان رو خونده باشید یانه،داستان دختر یتیمی است که تحت سرپرستی زن دایی سنگدلش زندگی سخت و اندوهناکی رو می گذرونه،تا این که می فرستندش به یک شبانه روزی برای تحصیل تا از شرش خلاص بشند.بعد از گذشت چندین سال او می شه معلم سرخونه و برای تدریس به یک دختر کوچولو می ره به خونه یک مرد اشراف زاده ثروتمند و مرموزواین می شه شروع ماجرا……شکوه وپاکی محبت،احترام وعشقی که در این قصه وجود داره و به رشته تحریر دراومده،آدم رو مجذوب می کنه و فکر می کنم احساس امیدواری و شادابی نابی به آدم دست می ده از این لحاظ که شاید هنوز از انسان می شه انتظار داشت که بی شائبه و از تمامی وجود، مهربانی و صلح ذاتیش -که هدیه ای ارزشمندی است که  خدای مهربان در وجود اوقرارداده- رو نثار دیگران بکنه و این که گاهی اوقات احساسات پاک انسانی بر هر چیزو هر تقدیر از پیش تعیین شده ای ظفر میابند.
  3. من یک نسخه جیبی این کتاب رو که به انگلیسی هست همیشه توی کیفم دارم و گاه گداری می خونمش و واقعا از مطالعه اش انرژی می گیرم.اگر دوست داشتین،بهتون پیشنهاد می کنم بخونیدش.
  4. #دیروز برای ناهار رفته بودم پیش یکی از دوستای قدیمیم که یک عشق فیلم به تمام معناست.اول اینکه ماکارونی خوردیم جاتون خالی بود (من ماکارونی خیلی دوست دارم).بعدش هم یه فیلم کلاسیک دیدیم که خیلی قشنگ بود به اسم «این ملک متروکه است» (متاسفانه هر چی فکر می کنم اسم دقیق انگلیسیش یادم نمونده) با بازی ناتالی وود و رابرت ردفورد.داستان عاشقانه قشنگی بود اما پایان تلخی داشت….اولش کلی با دوستم به کارگردان بد و بیراه گفتیم بابت پایان فاز غصه فیلم.اما به نظرم یه موقعهایی برای تماشاچی لازمه که با پایان غیر هپی اند(happy end) بخوره تو برجکش تا یه کمی به فکر فرو بره و حقایق زندگی براش مسلمتر بشه.
  5. #حرف فیلم شد،دیروز همین طوری که صحبت می کردیم حرفمون کشیده شد به سانسور کردن در حد اسکار! فیلمها وسریالها توسط صدا وسیما.می بینید یه موقعهایی مثلا یه فیلمی رو به زبان اصلی قبلا دیدی،بعد همین فیلم ازتلویزیون پخش میشه.بعدش آدم دچار یاس فلسفی می شه !!  به قول پدر بزرگ سنجد جون:..این چی بود؟….این چی شد؟!…… یه سریالی چند سال پیش از کانال دو پخش می شد به اسم «سایه های خیال».سریال علمی تخیلی قشنگی بود که مضمونش راجع به آینده و تغییراتی که برای بشر پیش می اد و اینا بود.(یادتون هست؟).یه پلیسی بود که اول قصه همکارشو کشته ان و بعدش به عنوان همکار جدید، یه ربات انسان نمای خفنی رو براش در نظر می گیرن و این بابا تا وسطای داستان اصلا نمی فهمه این یارو انسان واقعی نیست و….سریال خیلی  خوبی بود من خیلی دوستش داشتم .منتها جالب اینجا بود که مدت زمان هر اپیزودش مثلا 30 دقیقه (باور کنین!! دیدن مدت زمان برنامه ها رو زیرش می نویسن دیگه.من قشنگ یادمه) یا خیلی زیاد بود مثلا 37 دقیقه. تا می خواستی ببینی جریان چی بود، داستان تموم شده بود!! هنوز در کف این سریال مونده ام.مثلا این رباته عاشق یه دختری میشه و دختر سر کار می ذاردش و…اینا رو هم به زور حس ششم و قدرتهای ماوراییمون می فهمیدیم!!! آخه یکی نیست بگه بابا جان،چیزی که نمی تونین نشون بدین خوب نشونش ندین،چرا ملتی رو در هاج و واج موندن و کف کردن از بابت تغییر 180 درجه ای سناریو فیلم و سریالها و حذف بعضی  شخصیتهای کاملا زائد فیلم! رها می نمایید؟!! ما گناه داریم!!   
  6. #امسال دیگه کار خودمو کردم و رفتم از این بوتهای مصداق تبرج( بلند تا زیرزانو،با تشکر و عرض ارادت خدمت نیروی محترم انتظامی!)خریدم!!البته اسپرتشو.من نفرت دارم از این پوتینهای نوک تیز پاشنه میخی 12 سانتی!! ای ملت نسوان،چه جوری همچین چیزهایی رو می پوشین آخه؟اییییییی…..
  7. #بعد از اون جریان موبایلم و نوشابه ای که ریخت روش،یه خاطره ای هست از یکی از همکارام که به جناب پلنگ صورتی گفتم تو این پست براش می نویسم.البته الان سرش به ترجمه گرمه و تا عید ازش خبری نیست!! این همکار ما تعریف می کرد که برادرشون در یکی از شهرستانها دانشگاه قبول می شن.یه شب این بنده خدا می خواسته بره گلاب به روتون دستشویی،گوشی موبایلشم ور می داره با خودش می بره(من نمی دونم این چه مرضیه بعضیا دارن که گوشیشونو تو دستشویی هم از خودشون جدا نمی کنن!).از اون جا که هر چی می گرده جایی پیدا نمی کنه گوشیشو بذاره روم به دیفال،گوشی مادر مرده رو می ذاره روی آفتابه،که از قضا تا خرخره پر از آب بوده…در همین اثنا گوشی زنگ می خوره و روی ویبره هم بوده….!!!!
  8. #گواهینامه ام امروز اومد.دیگه هیچ بهونه ای برای نبردن ماشین ندارم….برام دعا کنید لطفا!!
  9. همین الان توی وبلاگ نازنازی عزیز گلم بودم،دیدم ایشون هم یه پست دارن با نام رنگارنگ،نازی جونم،ضمن رعایت قانون کپی رایت،به جون آبجی اگه شوما راضی نباشی می زنیم اسم پستو کن فیکون می کنیم،می ذاریم colorful !