jump to navigation

یک الهام خوره کتاب ! مارس 14, 2010

Posted by bahareman in مطالعه, ادبیات, روزمره ها, روزهایی که می گذرد, سرگرمی.
Tags: , , ,
32 comments

دوست عزیز و مهربون خودمون آزاده خانومی من رو به یه بازی دعوت کردن که از این قراره: هفت تا از کتابهایی رو که دوست دارین بنویسین…والله من هرچی سعی کردم که ازتوی  لیست کتابهای مورد علاقه ام هفتاشو جدا کنم نتونستم…! بنابراین این هفتصد تا کتاب مورد علاقه امه که براتون می نویسم…!! از بابت اسم نویسنده و مترجم و نشر مربوطه  خیلی شرمنده …چون هم به کلی از این کتابها دسترسی نداشتم و هم واقعا بعضیاشون یادم نمی اومدش…من عاشق کتاب خوندنم و این رو مدیون برادر بزرگترم هستم که از 4،5 سالگی برام کتاب می خرید و وادارم می کرد خودم بخونمشون حتی با سختی ،و پا به پام همراهی می کرد…من خیلی از رمانهای بزرگ دنیا رو توی سنین دبستان خوندم…مثلا مسخ کافکا رو هشت سالم بود که خوندم و کلی هم ترسیدم…!! این همیشه برام یه جور قوت قلب و انگیزه است و با به خاطر آوردنش کلی احساس شادی می کنم…که اگه توی زندگیم هیچ کاری نکرده باشم لااقل کتاب زیاد خوندم و از لحظه هاش یه عالمه لذت بردم…

پولیانا چشم و چراغ کوهپایه -کوهستان زمزمه گر -سری کتابهای نیکولا کوچولو -سری کتابهای آر.ال.استاین (مثل ترس و لرز) -جین ایر (کتاب محبوب محبوب من،اینو دیگه یادمه شارلوت برونته نویسنده اشه) -غرور و تعصب (جین استین)-پارک مانسفیلد -قلعه حیوانات -سری کتابهای آیزاک آسیموف -ناتور دشت (سلینجر) -تاریخ فلسفه غرب (برتراند راسل)-داستانهای بزرگ علوی (چشمهایش،چمدان،سالاریها و…)-گلستان سعدی (من عاشق گلستانم…اصلا اصل جنسه…!)-قصه های من و بابام -دنیای سوفی -کودک،سرباز،دریا -هری پاتر و محفل ققنوس -کوری -آنا کارنینا (تولستوی) -کلبه عمو تم (هریت بیچراستو) -دیوان پروین اعتصامی -سری اشعار سیمین بهبهانی -دیوان نیما یوشیج -سری اشعار اخوان ثالث -کشکول شیخ بهایی -رمز داوینچی -شاهزاده و گدا -شازده کوچولو-دیکشنری آکسفورد…!! (نه،شوخی کردم!) و…….

…تازه بازم بودش ! …!!

به همه اینا اضافه کنین کتابهای دانشگاهیمو که من می میرم براشون…به جون خودم…!!

…دلم یه کتابفروشی گنده می خواد که کل عیدو برم بشینم توش…کلی خوراکی خوشمزه با خودم ببرم…بعدش بشینم هی کتاب بخونم…هی کتاب بخونم….واااااااااااااااااااییییییییی….چه توهمی…!!!

این روزهای بهار…+ترسهای یک الهام! آوریل 22, 2009

Posted by bahareman in آشپزی, روزهایی که می گذرد.
Tags: , , , , , ,
14 comments

سلاااااااام به همگی،خوبین خوشین انشالله؟

اول از همه این که کارت ملیم پیدا شد!! دیدین توی پست قبلی گفتم دزده بی مرام کاش کارت ملیمو انداخته بود توی صندوق پست؟ خوب مثل اینکه خیلی هم بی مرام نبوده چون دو روز پیش بهم زنگ زدن گفتن بیا که کارتت پیدا شده،جالب اینکه توی همین اداره پست منطقه خودمون هم  هست…می گم کاش از خدا یه چیز دیگه خواسته بودم نه؟ مثلا یه سه چهار میلیارد تومن پول….!!! …ولی فکر کنم اون موقع دیگه اون مرغ آمینه یا منفجر می شد یا فحشهای بی تربیتی بهم می داد…! والله…از شانس ما…!!

..دوست گلم نگین جون توی یکی از پستهاشون یه بازی راه انداخته ان با این مضمون که هر کسی از چه چیزایی می ترسه،خوب….راستش بنده از این چیزا می ترسم:

سوسک….مرده شور هر چی سوسکه ببرن لعنتی…اصلا از ده کیلومتری که می بینم توی هفت  تا سوراخ قایم می شم تا یکی از راه برسه و بکشدش… اه اه اه …فکر کن تابستونه و رفتی با کلی عشق و صفا روی پشت بوم خنک خونه بخوابی حالشو ببری و مثلا پشه بند نداری یا پشه بنده سوراخه….بعد سوسکه بی پدر میاد و بین همه عدل میاد چهار نعل از روی صورت تو رد می شه با اون پاهای تیغ تیغیش…..ایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی !!!! این بلاییه که اقلا بیست بار سر خودم اومده…..!

مارمولک،راستش حاضرم با یه گله موش صحرایی و خونگی و حتی با یه تیرانوزوروس یا یه کروکودیل گشنه یا کوسه آدمخور روبرو بشم،اما مارمولک نبینم….وااااییییییی…. موهام سیخ سیخ می شه اصلا فکرشو می کنم حالم بد می شه،ایییییییی…. اون دمش هم که کنده می شه بعد کنده شدنش تکون هم می خوره،اه اه اه …!!!

بادکنک باد کردن….خوب بعله شاید به نظر خنده دار بیاد اما من وحشت دارم از بادکنک باد کردن چون همش می ترسم توی صورتم بترکه….اینم خوب یه جورشه دیگه چی کا رکنم؟!!

تاریکی….خوب می ترسم از تاریکی،این از اون ترسهای زمان کودکیه که هنوز با خودم دارمش…به هیچ وجه من الوجوهی حاضر نیستم توی اتاق تاریک باشم حتی برای یه ثانیه….!

فیلمای ترسناک….بدجوری اعصابمو به هم می ریزه و تا چند وقت از هر جونور و سایه متحرک و سر و صدای مشکوک مثل چیز می ترسم!!

خوب،یه چیزای دیگه ای هم هست مثل بوق تریلی و کامیون که ازشون می ترسم ،اوووووم…..،یکی بیهوا پخ کنه می ترسم !!! در قابلمه و اینا بیفته رو زمین یهو من شیش متر از جام می پرم!! اصولا به صداهای بلند ناگهانی خیلی حساسم دست و پام از ترس شل می شه،نصفه شب یهو از خواب بپرم ببینم مثلا تنها توی اتاق خوابیده ام در اتاقم بستن می ترسم…..این بود ترسهای من…!! فقط یواشکی بخندید دیگه نامردی نکنین!!! خودتون هم از ترسهاتون بنویسین خوبه ما هم یه کم می خندیم!!

خوب می رسیم به قسمت مورد علاقه ام بخش آشپزی این پست به افتخار دوست خوبم سیروس جان:

ماکارونی: برای درست کردن این غذای فوق العاده خوشمزه و سریع،اولندش تشریف می برین از سر کوچه یه بسته ماکارونی با مارک مرغوب و معتبر تهیه می فرمایین،می تونین سسش رو هم آماده بخرین،ولی بهتون توصیه می کنم سسش یا همون مواد توی ماکارونی رو خودتون درست کنین که هم به دلخواه خودتون هر چی رو که دوست دارین بهش اضافه بکنین و هم اینکه بالاخره یه فعالیتی از خودتون بروز بدین بد نیست!! خوب….اولش پیاز داغ درست می کنین ،ببینین اندازه اش هم بستگی به خودتون داره به اندازه نفرات گرسنه چتر شده بر سرتون درست کنین،مثلا یه دونه یا دوتا پیاز متوسط برای سه چهار نفر جواب می ده،بعدش یه کمی زرد چوبه و نمک وفلفل بهش بزنین و گوشت چرخ کرده رو بریزن توش که تفت بخوره و سرخ بشه،یه کوچولو هم آب بهش اضافه کنین و می تونین چند دقیقه ای هم در ظرفتونو بذارین،بعد اینکه گوشت حسابی پخت و سرخ شد بهش رب بزنین و می تونین قارچ،فلفل دلمه ای که ریز خورد شده باشه،هویج رنده شده اگه دوست دارین و یه کمی ادویه کاری بهش اضافه بکنین و بذارین بپزه…خوب…این می شه سس ماکارونی شما…حالایه  قابلمه رو تا نیمه هاش آب کنین و دقت کنین که به اندازه ماکارونیتون گنجایش داشته باشه دیگه…آب که جوشید ماکارونی ها رو داخلش بریزین ترجیحا طوری که خیلی نشکنه اگه از این ماکارونی معمولیهاست،اگه از این فرمی ها هم دوست دارین که هیچی….من خودم عاشق این ماکارونیهای پیچی ام! بعد از یه چند دقیقه ای امتحان کنین ببینین ماکارونی ها نرم شده یا نه…در این صورت ماکارونی تون رو آبکش کنین…خوب اینجا بین علما اختلاف وجود داره…بعضیها بدون دم کردن ماکارونی رو همون وقتی که آبکشش می کنن سرو می کنن و سسش رو روش می ریزن که راستش من که دوست ندارم،یه جوریه انگاری هنوز مزه خامی می ده،بنابراین ته همون قابلمه مذکور یه کمی روغن بریزین…یکی دوتا سیب زمینی رو از عرض خورد کنین بذارین ته ظرفتون و یه کم ماکارونی بریزین و یه کم سسشو همینطوری تا تموم بشه…بعدش ماکارونیتون رو بذارین دم بکشه…بعد حدودا ده دقیقه حاضره،با ترشی و اینا بخورین حالشو ببرین…خوب،قرار بود که آموزش یه غذای دیگه رو هم بنویسم منتها انشالله پست بعدی چون دیگه خیلی طولانی می شد ودر ضمن غذای خیلی توپی هم هست،پست بعدی رو از دست ندین!!!!!

این روزها بدجوری پفک می خورم،به نظرتون جریان چیه مال فصل بهاره؟ غذام شده پفک!!

فعلا خدانگهدار🙂

وقتی الهام کوچک بود…! فوریه 11, 2009

Posted by bahareman in کودکی, روزهایی که می گذرد.
Tags: , , , , , , ,
35 comments

الهام که 6 ماهش بودهانگاری �وصله نداشته ام...!!الهام پنجم دبستان!

سلام.دعوت عمو هوشنگ عزیزمون رو اجابت می کنیم و عکسای کوچولوییهامون رو براتون می ذاریم.هیییییییییی….جوونی کجایی…؟!!!!

الهام وقتی 4 ماهش بود...!

به مناسبت 22 بهمن!!! 5 سالم بوده.

جزیره تنهایی ژانویه 31, 2009

Posted by bahareman in روزهایی که می گذرد.
Tags: , , , , ,
36 comments

131007

دوستان گلم سلام.خوبین؟خسته نباشید.

نمی دونم تا حالا برای شما هم پیش اومده که دلتون بخواد از همه چیزهای اطرافتون دور باشید و برید یه جایی  که دست هیچ کس بهتون نرسه و شده برای دو ساعت با خودتون خلوت کنید،برید جایی  که همیشه توی ذهن و رویاهاتون مجسمش می کردین و فقط چیزهایی رو با خودتون ببرید که دوستشون دارید و نمی تونین ازشون جدا بشین؟(ایضا افرادی رو که خیلی براتون عزیز هستند،قابل توجه دوستان عاشق و اینا…:))…. من که خودم دوست دارم برم یه جای سرسبز و دور،ترجیحا یه جزیره ای مثل جزیره پرنس ادوارد کانادا،(قصه های جزیره رو دیدین دیگه،یه جایی مثل اونجا ،تازه الان یه چند وقتیه شبکه یک دوباره داره پخشش می کنه،صبحها ساعت ده اگه اشتباه نکنم)،بعدشم با خودم یه عالمه کتاب می برم،یه عالمه فیلم،یه عالمه خوراکی خوشمزه!!!!یه کلاه حصیری،قلاب ماهیگیری(من از وقتی کوچیک بودم دوست داشتم مثل توی این کارتونا برم ماهیگیری،به نظرم خیلی حال می ده!!!) سنتورم،آلبوم عکسامو و ….دیگه چیزی به نظرم نمی رسه. تنها هم می رم……

راستی شما هم دلتون می خواد جزیره تنهایی داشته باشین؟شما چی دوست دارین با خودتون ببرین؟به نظرم این می تونه یه جور بازی وبلاگی باشه،همه تون هم بهش دعوتید.جزیره تنهاییتون کجاست؟؟؟

معرفی کتاب رو می ذارم برای پست بعدی.همچنین طرز تهیه املت قهوه خونه ای رو(دارم یه تحقیقات جامعی راجع بهش انجام می دم.قابل توجه بعضیها!!!!) فعلا. 

بازی وبلاگی: محیط وبگردیمون;فضولها به پیش!!! ژانویه 8, 2009

Posted by bahareman in روزهایی که می گذرد, سرگرمی.
Tags: , , , ,
19 comments
  1. 20090106325دوستای گلم سلام.خوبین؟خسته نباشین.امیدوارم عزاداریهای همه شما توی این روزهای عزیز قبول درگاه خداوند باشه.این چند روز رو به خاطر مراسم تاسوعا و عاشورا و نذری مون و همچنین درسهای تلنبار شده فرصت نداشتم که بیام پای وب.برای همه شما دعا کردم هر جایی که هستید به هر آن چیزی که آرزوش رو دارید برسید انشالله…
  2. توسط دوست خوبم سروش به یک بازی وبلاگی دعوت شدم که همه تون دیگه مسلما می دونین چیه و فکر کنم من نفر آخری هستم که اجابت دعوت می کنم! به همین منظور عکسی از محیط وبگردیمون در منزل رو براتون می گذارم {نکته 1: میز کامپیوترمون اصولا همیشه همین شکلیه و از شیر مرغ تا کلید در خونه و لنگه دمپایی داداشم و کتاب متابای من(که در عکس کاملا واضح و مبرهن است!) و هرگونه اشیای باربط و بی ربط دیگه ای روش پیدا می شه.ولی وجدانا عکسه هنری شده ها،نه؟!! نکته 2: هیچ کامپیوتری فکر نکنم توی دنیا وجود داشته باشه که به اندازه طفلک کامپیوتر ما متحمل مشقات دوران برده داری شده باشه!!!.اگه بیچاره زبون داشت حتما از ما (بخونید داداشم !)به دیوان لاهه ای چیزی شکایت می کرد! تنها لطفی که بهش می کنیم اینه که گاهی به گداری یه قطعه نو براش می خریم!!} الان که این مطلب رو می نویسم در تعطیلات هستیم و بنابراین از محیط وبگردی در محل کارم در حال حاضر عکسی ندارم که براتون بگذارم.(راستش قبلش یادم بود که عکس بندازم منتها متاسفانه به دلیل داشتن یه سر و هزار سودا دیگه یادم رفت! انشالله در فرصتی دیگر!) 
  3. خوب،در خدمتیم،بپرسید ولی با ما مدارا کنید…!!!